۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

یادداشت هفتم

از پنج و نیم صبح برای شیر دادن نفس بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد.پاشدم رفتم بیرون این اطراف یه چرخی زدم.هوا از دیروز که اومدیم، ابری و بارونیه.منتها بارونش نم نم و ریزه.تازه هواشناسی هشدار داده بارش های بیشتری در راهه.برای ما که از یک اقلیم خشک و یکنواخت و کم بارش اومدیم دیدن اینهمه تغییرات آب و هوایی و سرسبزی و زیبایی شگفت انگیز و آرامش بخشه.

***

سه شنبه مدرسه برای بچه ها جشن آغاز سال تحصیلی گرفته.برنامه مون هنوز مشخص نیست.پس بهشون نگفتم و نمیدونم واکنششون چیه.دو جلسه کلاس زبانشون هم غیبت خورده ولی همچنان دوست ندارم برگردیم.اینجا همش هوا در حال نوسانه.گاهی ابرای فشرده و متراکم.گاهی نم بارون.گاهی بارون شدید.ولی اونجا ما فقط یه آپشن داریم، آفتاب و روزهای آفتابی! نکته منفی هم بخوام بگم همین رطوبت زیاده.انگار همه جا نم داره.لباس راحت خشک نمیشه.ما اونجا لباسی رو احتیاج داریم میندازیم لباسشویی میشوره.پهن میکنیم تو آفتاب نیم ساعت خشکه.اینجا هنوز لباسایی که من دیروز ظهر شستم خشک نشدند و نم دارن.

***

دیشب یه جایی بودیم آقاهه که بومی اینجا بود انقد برخوردش خوب بود.انقد مهربون و خونگرم بود.کلی وقت گذاشت و توضیح داد.یه زیتون پرورده خونگی هم بهمون دادن که طعمش با زیتون پروده های بسته بندی که تاحالا خورده بودم متفاوت بود.خیلی خوشمزه تر بود.از غذای محلی دلم میخواد کته کباب و شامی شون رو امتحان کنم.

***

بچه ها دلشون میخواد شالیزار ببینن از نزدیک و مراحل برداشت برنج رو ببینن.منتها نمیدونم کدوم وری باید بریم.من خودم ده پونزده سال پیش رفتم شالیزار.یادمه وسط تابستون بود و از شدت شرجی بودن هوا نمیشد نفس کشید.خداروشکر الان اصلا به اون شدت نیست و قابل تحمله.

***

یکی دیگه از فانتزی ها و علائقشون اینه برن دریا بپرن تو آب شنا کنن! امیدوارم امروز دریا خانوم آروم باشه، مواج و طوفانی نباشه، بزاره دخترای ما به آرزوشون برسن!

موافقین ۸ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت ششم

اومدیم سفر.از اون سفرهای یهویی که صبح سرگرم کارها و زندگی روزمره بودی و شب همه چی کن فیکون شده و یهو به خودت میای میبینی داری وسیله جمع میکنی و تلاش و تقلا که چیزی جا نمونه!

***

نفس بچه خوبی بوده و خب طبیعیه بچه وقتی از روتین و اون فضای امن خونه خارج میشه بی قراری هایی داره.امیدوارم بقیه اش هم به خیر بگذره.

***

صبح زود میم موند پیش نفس و من و بچه ها رفتیم بیرون.بعد که برگشتیم اونا خوابیدند ولی من هرکاری کردم خوابم نبرد.از ۶تا ۸ پاشدم به مرتب کردن وسایل و شستن لباس و سروسامان دادن کارها.الان هم در سکوت نشستم که صبحانه بخورم.

***

ما زن ها با دستان قدرتمند و آگاهی و فکر روشنمون علاوه بر خودمون، زندگی و آینده چند نفر دیگه رو هم پیش میبریم و میسازیم.

***

خوشحالم تو آخرین روزهای تابستون تونستیم خاطره خوبی برای بچه ها بسازیم...

موافقین ۷ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت پنجم

امروز لوازم التحریر خریدیم برای دخترها و کلی بعدش خوشحالی کردند.به این صورت که هی چیدند دورشون و هی جمع کردند و در موردشون صحبت کردند.بعضی جمله های نبات: مامان من امشب از هیجان زیاد خوابم نمیبره، میشه نخوابیم؟ میشه به فلانی زنگ بزنم بهش نشون بدم خریدامو؟ میشه وسایلمو بیارم کنارم تو رختخواب؟ صدبار هم گفته مامان من عاشق کیفمم، عاشق آویزشم، عاشق قمقمه ام، جامدادیم، مداد رنگیام، ماژیک ها، طرح جلد دفترام، برچسبام، عاشق همه شونم! همه شون هم از دم صورتی و تک شاخی! نهال ولی کمی عاقلانه تر رفتار میکنه و سلیقه اش به وضوح نسبت به سالهای قبل تغییر کرده و رنگ وسایلش هم تیره تر و خانومانه تر شده!

****

چیزی که ته دلم و غصه دار میکرد این بود که باید با حساب و کتاب خرید میکردیم و مجبور بودم به بعضی خواسته هاشون نه بگم.الان ولی فک میکنم همچین بدم نبوده.اینکه بچه یاد بگیره قرار نیست همیشه هرچیزی که دوست داره و میخواد فوری در اختیارش قرار بگیره و مصرف گرا بار نیاد بد نیست.قانون خونه ما اینه که اگه چیزی داشته باشند و هنوز قابل استفاده باشه نباید دوباره خریده بشه.اگه بی حساب کتاب همه چیز در اختیار بچه باشه به نظرم دیگه ذوق و شوقی برای بدست آوردنش نداره و لذتی هم براش وجود نخواهد داشت و قدردان هم نخواهد بود‌.

***

کاش یه چوب جادو بود میزدیم به خونه و یک آن همه جا مرتب میشد! خونه مون در حال حاضر در وضعیت اسف باری هست و هیچی سرجاش نیست و هر روز که میگذره به جای مرتب شدن بدتر کار روی هم جمع میشه.الان فقط تلاشم اینه تا اول پاییز همه چی برگرده به حالت عادی و آماده شروع مدرسه ها بشیم.نمیدونم چرا با اینکه فعالیتمم زیاده ولی فقط به کارهای عادی و روتین میرسم و هی شب صبح میشه! صبح شب میشه!

***

برای دوست وبلاگ نویسمون غصه دارم و روزی نیست که بهش فک نکنم.کاری هم از دستمون برنمیاد...

موافقین ۱۰ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت چهارم

بالاخره شهریور عزیز از راه رسید.امسال تابستون و خرداد و تیر و مرداد به علت گرمای زیاد و قطعی آب و برق سخت و طولانی گذشت.خداروشکر دو سه روزه هوا خنک شده و ایشالا که برنمیگردیم به اون روزها دیگه! 
***
شهریورم یه جورایی مثل اسفند می مونه.نوید بخش رسیدن پاییزه.معمولا هم چون شلوغ پلوغیم مثل برق و باد میگذره.برای ما که دوتا بچه مدرسه ای داریم فصل خرید و نونوار کردن و آماده شدن برای مدرسه ست.سالهایی که کلاس اولی بودن و تازه کار، ما هم ذوق و شوق زیادی داشتیم برای خرید الان ولی بیشتر تبدیل شده به استرس و نگرانی های مالی! شهریه ها دقیقا دو برابر شده.باید فرم مدرسه رو بریم تحویل بگیریم.لیست لوازم التحریر دادن بریم تهیه کنیم.کیف و کفش بخریم.برای رفت و آمدشون تصمیم بگیریم.البته الهی که سلامتی باشند.اینا همش میگذره.اواخر شهریور موقع برداشت محصول هم هست که خودش اتفاق مهم و پرکاری هست برامون.
***
پارسال دقیقا همین روزها یه اتفاق خاص و ویژه برامون افتاد.خیلی یهویی و بدون تصمیم قبلی راهی کربلا شدیم و دقیقا همون روزی که قرار بود حرکت کنیم بی بی چکم مثبت شد.راستش اینجوری نبود که بگم آرزو داشتم و اینا.وقتی میشنیدم اصلا فک نمیکردم منم یک روز برم.با این اعتقادات نیم بندی که به تار مویی بنده.ولی خب قسمت شد و رفتیم و الان که گاهی تصاویر رفتن آدم ها رو میبینم خیلی دلتنگ میشم.خود سفر یه طرف اینکه بعد مدت ها من و میم یه سفر ده روزه دونفره رفتیم باعث شد خاطره خیلی خوبی ثبت بشه برام از اون روزها...
موافقین ۱۰ مخالفین ۰
Reyhane R