۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

بلبل طبعم کنون گشته ز تنهایی خموش...

امروز، ساعت ۷صبح، دمای هوا سه درجه سانتیگراد بود.پایین ترین دمایی که تو پاییز امسال تجربه کردیم و واقعا هم سرد بود.از اون روزها که شیشه ها در اثر نفس کشیدن هامون بخار میگیرند...

'***

خلوت گزین شدم و حوصله حرف زدن ندارم.در واقع گوش دادن خالی رو ترجیح میدم.از این رو پادکست و کتاب صوتی گوش میکنم موقع انجام دادن کار و موقع تنهایی.دوتا پادکستی که این روزها از برنامه کست باکس گوش دادم یکی "هم زن" بود.هم زن در واقع یه صحبت خودمونی است پیرامون موضوعات مختلف.انگار سه تا دوست نشستن دارن با هم صحبت میکنن و تو هم گوش میکنی.دیگری هم "رادیو مرز" که مدت هاست گوش میکنم.اول هر اپیزود گفته میشه اینجا با کسانی صحبت میکنیم که به دلیل یه تجربه یا یه اتفاق از دیگران جدا افتادند و احساس فاصله میکنن.موضوعاتش هم خیلی متنوعه و میتونید هرکدوم که تو ذهنتون راجع بهش سوال هست رو گوش بدید.در واقع به جای اینکه در مورد یه موضوعی صحبت بشه خود آدم ها مستقیم میان از تجربیاتشون میگن...

***

خوابیدن برام سخت شده از این جهت که دیگه کم کم فقط باید به پهلو بخوابم.این برای منی که عادت به شکم خوابیدن و به پشت خوابیدن داشتم خیلی آزار دهنده است/:

***

هرچیز یا هرکسی که حس منفی و بد و ناکافی بودن (تو فضای مجازی) بهم میده رو حذف میکنم.به همین راحتی! میدونم که این فقط پاک کردن صورت مسئله است.ولی الان در حال حاضر بهترین راه حله.

موافقین ۹ مخالفین ۰
Reyhane R

پلکی بزن و صبح بخیرِ غزلم باش!

راس ساعت ۷ونیم بعد رسوندن بچه ها رفتم فروشگاه لوازم التحریر بزرگی که همون نزدیکی ها بود و شروع به گشت و گذار کردم.نیتم این بود برای دوتا فسقل بچه ای که امشب قراره بریم تولدشون هدیه بخرم.فروشگاه هی خالی و پر میشد و آدمها می اومدند و میرفتند ولی من همچنان اونجا بودم.اکثرا هم بچه مدرسه ای بودند که با پدر یا مادرشون قبل رفتن به مدرسه اومده بودند خرید.اقای فروشنده احتمالا با خودش فک کرده چه خبره اینهمه میگردی خانوم.یه چیز بردار بیا دیگه! چندتا چیز رو انتخاب کردم و با توجه به قیمتشون تصمیم گرفتم.کاغذ کادو گرفتم و ۸ اومدم بیرون.همراه با یه غم مِلو و احساس ناخوشایند و هجوم فکر و خیال!

چرا؟ چون دلم میخواست چیزهای بهتری بگیرم...

راستش چند ماهه وضعیت همینه و معلوم نیست کی درست میشه.همین وضعیت که باید مدام حساب کتاب کنی و مواظب باشی.با خودم فک کردم دو ماه دیگه میخوای چیکار کنی؟ شیش ماه دیگه؟ یکسال دیگه؟ و بعد ذهنم رفت سمت مسائل مهم تر! آیا اصلا این کار و تصمیم مون درست بود؟ اگه محصول فروش بره و بخواییم سرمایه گذاری کنیم هزینه های جاری مون چی میشه؟ با این حقوق های کم که دو هفته نشده ته میکشن حتما باز باید بریم تو فاز صرفه جویی و احتیاط تا ماه بعد!

رسیدم خونه.نشخوارهای ذهنی همچنان ادامه داشت.ولی بین همه این صداها یه صدایی میگفت فک نمیکنی داری ناشکری میکنی و زیادی شلوغش کردی؟ همین الان رو دریاب جانم.تا اون موقع یه چیزی میشه بالاخره.خدا بزرگه.درسته! همین صدا رو سفت میچسبم.من آدم ناامید شدن نیستم (:

موافقین ۱۲ مخالفین ۰
Reyhane R

اندر دل من درون و بیرون همه اوست...

مثلا قرار بود بیام زود به زود بنویسم و چراغ اینجا روشن بمونه اما، سلام بعد از حدود دوماه وقفه (: دو ماه و خورده ای که برای من خیلی طولانی و کشدار گذشت.همراه با چالش های مختلف پیرامون سلامتی خودم و بچه جان و جنسیت نامبرده و اینکه بالاخره چی میشه... تا اینکه دیروز سونوی آنومالی انجام شد و همه چیز خوب بود خداروشکر و نی نی جانمون هم دخمل شد! بعله ^_^ الان واقعا احساس آرامش میکنم از اینکه تکلیف روشن شد و خداروشکر بچه سالم بود و امیدوارم از اینجا به بعد هم با سلامتی طی بشه و اینکه حس میکنم این دو سه ماه گذشته رو زیادی به خودم سخت گرفتم و خودمو اذیت کردم.میخوام از این به بعد بیشتر به کارای شخصی و مورد علاقه بپردازم و یه جورایی از دل خودم دربیارم (:

راستی تکون های بچه جان را یک هفته ای هست حس میکنم و از این بابت جهانم چند درجه زیباتر شده...توصیفش سخته...مثل شنا کردن یه بچه ماهی کوچولو که زیر پوستت بالا و پایین میشه و ووول میخوره و شیطنت میکنه...

پ.ن 1: ممنون از دوستانی که این مدت به یاد من بودید و ببخشید که دیر آمدم.کانالمم همچنان هست.اگر میشناسمتون و دوست داشتید، بگید لینک بدم.

پ.ن 2: آرامش عزیز، نگرانتم.دلم آشوب شد پست آخرت رو دیدم.اگه میشه یه خبری بده از حال و احوالت.

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Reyhane R