امروز لوازم التحریر خریدیم برای دخترها و کلی بعدش خوشحالی کردند.به این صورت که هی چیدند دورشون و هی جمع کردند و در موردشون صحبت کردند.بعضی جمله های نبات: مامان من امشب از هیجان زیاد خوابم نمیبره، میشه نخوابیم؟ میشه به فلانی زنگ بزنم بهش نشون بدم خریدامو؟ میشه وسایلمو بیارم کنارم تو رختخواب؟ صدبار هم گفته مامان من عاشق کیفمم، عاشق آویزشم، عاشق قمقمه ام، جامدادیم، مداد رنگیام، ماژیک ها، طرح جلد دفترام، برچسبام، عاشق همه شونم! همه شون هم از دم صورتی و تک شاخی! نهال ولی کمی عاقلانه تر رفتار میکنه و سلیقه اش به وضوح نسبت به سالهای قبل تغییر کرده و رنگ وسایلش هم تیره تر و خانومانه تر شده!

****

چیزی که ته دلم و غصه دار میکرد این بود که باید با حساب و کتاب خرید میکردیم و مجبور بودم به بعضی خواسته هاشون نه بگم.الان ولی فک میکنم همچین بدم نبوده.اینکه بچه یاد بگیره قرار نیست همیشه هرچیزی که دوست داره و میخواد فوری در اختیارش قرار بگیره و مصرف گرا بار نیاد بد نیست.قانون خونه ما اینه که اگه چیزی داشته باشند و هنوز قابل استفاده باشه نباید دوباره خریده بشه.اگه بی حساب کتاب همه چیز در اختیار بچه باشه به نظرم دیگه ذوق و شوقی برای بدست آوردنش نداره و لذتی هم براش وجود نخواهد داشت و قدردان هم نخواهد بود‌.

***

کاش یه چوب جادو بود میزدیم به خونه و یک آن همه جا مرتب میشد! خونه مون در حال حاضر در وضعیت اسف باری هست و هیچی سرجاش نیست و هر روز که میگذره به جای مرتب شدن بدتر کار روی هم جمع میشه.الان فقط تلاشم اینه تا اول پاییز همه چی برگرده به حالت عادی و آماده شروع مدرسه ها بشیم.نمیدونم چرا با اینکه فعالیتمم زیاده ولی فقط به کارهای عادی و روتین میرسم و هی شب صبح میشه! صبح شب میشه!

***

برای دوست وبلاگ نویسمون غصه دارم و روزی نیست که بهش فک نکنم.کاری هم از دستمون برنمیاد...