بالاخره شهریور عزیز از راه رسید.امسال تابستون و خرداد و تیر و مرداد به علت گرمای زیاد و قطعی آب و برق سخت و طولانی گذشت.خداروشکر دو سه روزه هوا خنک شده و ایشالا که برنمیگردیم به اون روزها دیگه! 
***
شهریورم یه جورایی مثل اسفند می مونه.نوید بخش رسیدن پاییزه.معمولا هم چون شلوغ پلوغیم مثل برق و باد میگذره.برای ما که دوتا بچه مدرسه ای داریم فصل خرید و نونوار کردن و آماده شدن برای مدرسه ست.سالهایی که کلاس اولی بودن و تازه کار، ما هم ذوق و شوق زیادی داشتیم برای خرید الان ولی بیشتر تبدیل شده به استرس و نگرانی های مالی! شهریه ها دقیقا دو برابر شده.باید فرم مدرسه رو بریم تحویل بگیریم.لیست لوازم التحریر دادن بریم تهیه کنیم.کیف و کفش بخریم.برای رفت و آمدشون تصمیم بگیریم.البته الهی که سلامتی باشند.اینا همش میگذره.اواخر شهریور موقع برداشت محصول هم هست که خودش اتفاق مهم و پرکاری هست برامون.
***
پارسال دقیقا همین روزها یه اتفاق خاص و ویژه برامون افتاد.خیلی یهویی و بدون تصمیم قبلی راهی کربلا شدیم و دقیقا همون روزی که قرار بود حرکت کنیم بی بی چکم مثبت شد.راستش اینجوری نبود که بگم آرزو داشتم و اینا.وقتی میشنیدم اصلا فک نمیکردم منم یک روز برم.با این اعتقادات نیم بندی که به تار مویی بنده.ولی خب قسمت شد و رفتیم و الان که گاهی تصاویر رفتن آدم ها رو میبینم خیلی دلتنگ میشم.خود سفر یه طرف اینکه بعد مدت ها من و میم یه سفر ده روزه دونفره رفتیم باعث شد خاطره خیلی خوبی ثبت بشه برام از اون روزها...