۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

یادداشت سوم

قبلا وقتی هنوز چهارنفره بودیم، موقع بیرون رفتن تو ماشین دخترا عقب مینشستن و نبات که معمولا یه جا بند نمیشه هی می اومد وسط و کله اش رو از بین دوتا صندلی می آورد جلو و حرف میزد و جلوی دید نهال رو میگرفت.نهال همش شاکی بود ولی زورش نمیرسید.الان که نفس اومده جاش صندلی عقب تو کریر هست وسط این دوتا خواهر و خب نبات قلمروش رو از دست داده! نهال هی میخنده میگه اوخییی! طفلکی! نفس نیومده تو رو نشوند سرجات! 😜

***

نبات مشغول سخنرانی و بلوف زدن بین چند تا پسر بچه که از خودش کوچیکترن: آره خلاصه! گروه ما شاخ بود تو مدرسه! همه دوست داشتن بیان با ما دوست بشن!😎😁

***

جدیدا یه اصطلاحی یاد گرفتن، برای اینکه ثابت کنن حرفشون درسته میگن به خدا اینجوری به خدا اونجوری.احتمالا خیلی در جریان کاربرد واقعی و درستش نیستند.امروز سر بازی با گوشی دعوا بود؛

نبات: اگه بدی قول میدم خونه ای که ساختی رو خراب نکنم.

نهال: قول میدی؟ بگو به خدا!

نبات: به خدا😌

چند دقیقه بعد؛

نهال: عه عه چرا خونه مو خراب کردی؟ مگه نگفتی به خدا؟

نبات: هههههههه ههههههههه تو دلم گفتم نا به خدا😝

موافقین ۱۰ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت دوم

نفس تا چند روز دیگه چهارماه رو تمام میکنه و وارد ماه پنجم زندگیش میشه.کار جدیدی که اخیرا یاد گرفته غلت زدن و چرخیدن هست.اولین باری که تلاش کرد برای چرخیدن و به شکم خوابیدن، خونه ییلاقی بود.یادمه سر سفره نشسته بودیم.یک دفعه چهارتایی پریدیم کنارش بس که ذوق مرگ شدیم از این حرکت و از این توانایی جدیدی که رو کرده بود!

بعد از اون چندبار دیگه هم این کار تکرار شد.اوایل نمیتونست خوب سرش رو بالا نگه داره.الان دیگه قشنگ حرفه ای شده و به محض اینکه میخوابونیمش سریع میچرخه و کله اش رو میگیره بالا و همه جا رو با تعجب نگاه میکنه و براش جالبه که عه دنیا رو میشه از این زاویه هم دید (:

موافقین ۱۲ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت اول

بالاخره دست گذاشتم جلو دهن اونی که تا میخوام بیام بنویسم میگه نه! صبر کن تو موقعیت مناسب.یه چیز خوب و بدرد بخور بنویس.یه چیزی بنویس که ارزش خونده شدن داشته باشه!

تصمیم گرفتم همینی که تو ذهنم هست بنویسم و امروز یه شروع دوباره باشه برای بازگشت به وبلاگ نویسی‌.بازگشت به خونه امن و کوچیک و دنج خودم.

جونم براتون بگه که دختر کوچولومون تازه سه ماه رو تمام کرده و وارد چهارماهگی شده.اشتباه بزرگم این بود از همون اول به دلایلی همراه شیر خودم بهش شیرخشک دادم.اونم با شیشه! گرچه الان مقدارش رو خیلی کمتر کردیم ولی بازم یه مدتی هست موقع خوردن شیر خودم بهونه میگیره و نق میزنه و زود ول میکنه و احتمالا داره پس میزنه سینه رو و من از این بابت بی نهایت غمگینم.نمیگم کدوم درسته کدوم غلط ولی من به دوتا دلیل شخصی نمیخوام این اتفاق بیافته.اول بخاطر همون تماس و ارتباط عاطفی و نزدیک و رخ به رخ موقع شیر دادن و دوم هم چون معتقدم شیرمادر از نظر ایمنی و سلامت برای بچه بهتره.اون دوتا جفتشون شیرمادر میخوردن و دوران خردسالی و کودکی  خوبی داشتند و خیلی کم مریض میشدن...

۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
Reyhane R