بالاخره طلسم شکسته شد و اومدم.مدت هاست تو ذهنم پست مینویسم ولی در واقعیت عملی نشده.بیشتر نیتم این بود از این روزهای بچه ها بنویسم.از آخر بخوام بگم، اَگول پگولمون که دو سه روز دیگه هفت ماه رو تموم میکنه و وارد هشت ماهگی میشه بی نهایت شیرین و خوردنی شده.جوری که گاهی حس میکنم قلبم کشش اینهمه احساس متفاوت و جدید رو نداره.تازه غذاخور شده ولی خدا منو ببخشه خیلی وقتا یادم میره و دیر به دیر بهش غذا میدم [آیکون کوبیدن دست به پیشانی] تا بیدار میشه و چشماشو باز میکنه، اولین نفر از ما رو که میبینه یه لبخند پت و پهن میزنه.در مواجهه با غریبه ها حتی خانواده خودم اگه دیر به دیر بببینه غریبی میکنه و خودش و سفت میچسبونه به من.هنوز خبری از دندون نیست ولی جدیدا بدون کمک میشینه.همه چیز رو میخواد لمس کنه و دست بزنه و میبره سمت دهنش.انگار که راه ارتباطییش با این دنیا و شناخت ش از پدیده های اطراف اول دست ها و لمس و بعد مزه مزه کردن هست.فک کن! اینهمه پدیده تو دنیا هست که تو ندیدی و باید کشف و تجربه شون کنی.چه شگفت انگیز میشه دنیا برات! نه مثل ما بزرگترها که از همه چیز این دنیا خسته ایم (: جدیدا حمام که میره میزارمش داخل آب.اول با تعجب نگاه میکنه، بعد دستش رو تو آب تکون میده و تلاش میکنه آب رو بگیره تو دستش، بعد اون حس رهایی و غوطه ور بودن تو آب رو تجربه میکنه و ذوق میکنه...
نبات خانوم نسبت به سالهای قبل تغییر کرده و دیگه اون بچه سر به راه و حرف گوش کن سالهای اول و دوم مدرسه نیست.انگار داره خودش رو پیدا میکنه و میخواد ابراز وجود کنه.زیاد کَل کَل میکنیم با هم سر کارای مدرسه.تنش ها و قهر و آشتی هاشون با نهال همچنان با قوت ادامه داره.رفیق باز و به شدت ادایی هست! کلی خنزل پنزل و چیزای رنگی پنگی و صورتی داره.یه عالمه اکسسوری مو داره.روزی شونصد بار موهاشو مدل میده و میبنده.مدام جلوی آیینه است و لباسا و تیپ های مختلف رو امتحان میکنه.شبا قبل خواب کلی کش و سنجاق سر و گیره از تو کله اش در میاره و صبح قبل رفتن موهاش رو دو گوش میبنده و خودش میبافه.عاشق پوشش و مدل موی خانوم های سریال های کره ای هست و کلی زحمت میکشه موهاشو اون شکلی کنه.یه چیزی دیگه هم که فهمیدم اینه که استقلال نبات نسبت به نهال دیرتر و کندتر اتفاق افتاده، به علت فرزند دوم بودن و فاصله سنی کم و اینکه همیشه و همه جا با هم بودند و معمولا نهال جلو می افتاده و کارها رو پیش میبرده.مثلا اردو با هم میرفتند، آشپزی، خرید از مغازه، کارای کامپیوتری و ...همیشه نهال بوده و نبات اون احساس نیاز به یاد گرفتن رو به صورت جدی پیدا نکرده.الان که متوجه شدیم دارم کم کم بهش میدون میدم که خودش به طور مستقل چیزهای جدید رو تجربه کنه و یاد بگیره.همچنان خوابالو عه خانواده ما نباته و صبح ها با اینکه شب زود میخوابه باز به سختی بیدار میشه.زیاد احساساتی هست و بیشتر اوقات با پاچه خواری و شیرین زبونی به بابا به خواسته هاش میرسه /: برعکس نهال که اصلا اهل پاچه خواری نیست /:
نهال، نهال قشنگ من، از نظر مدرسه و درس و استقلال و ارتباطات اجتماعیش نگرانی ندارم.بیشتر احساس ناکافی بودن بابت کارهایی هست که میتونستم براش انجام بدم و نکردم.رفیق بودن خیلی خیلی سخته بچه ها.به هزارتا چیز بستگی داره.تو حرف آسونه.طفلکی ها به دوران عادت ماهیانه که میرسن آدم دلش کباب میشه.غمگین میشن، حساس و زودرنج میشن، کم حرف میشن.امروز سرما هم خورده بود و تو راه مدرسه تمام مدت سرش رو به شیشه چسبونده بود با چشمای بسته.به اندازه نبات رفیق باز نیست ولی سه تا دوست صمیمی داره که یه گروه چهار نفره تشکیل دادن و همیشه با همن.موضوع کلیدی تو این سن اینه که بچه ها تاثیر پذیری شون از دوستانشون خیلی زیاد میشه.هیچوقت مستقیم نگفته ولی از حرفاش مشخصه که خیلی براش مهمه تو اون گروه بچه ها راجع بهش چی بگن و نظر دوستاشون چیه.این رابطه رو با دوتا دخترخاله اش که هرکدوم دو سه سال ازش بزرگتر هستند رو هم داره.مثلا یه چیزی بگن خیلی قبول داره.انگار خدان! خیلی به نظراتشون اهمیت میده.یه معلم ورزش هم دارن که دهه هفتادی هست و خیلی باهاش احساس راحتی و نزدیکی میکنن.تو صحبتاش مدام میگه خانوم فلانی اینجوری گفت، خانوم فلانی اونجوری گفت.عاشق آشپزی و درست کردن چیزهای جدیده.مدام تو گوشی دنبال پیدا کردن دستور غذا و دسر و خوراکی جدیده.منطقی هست و یه چیزی رو توضیح بدیم و دلیل بیاریم راحت میپذیره.برعکس نبات که نمیپذیره و کولی بازی در میاره (:
ادامه دارد...