1.صحبت موسیقی و اینا شد نهال گفت آره من فن عرفان طهماسبی و حامیمم.بعد با هیجان تعریف کرد که آره مامان، یه آهنگ ترند شده (بام بد تا کرد بهش گفتم که موهای بلندتو میخوام رفت کوتاه کرد، حتی موهای کوتاهش بیشتر از قبل اونو زیبا کرد! ) حامیم رفته موهاشو کوتاه کرده، پشت سرش بقیه هم همین کارو کردن(یا یه همچین چیزی) فلانی (دوستش) هم اینکارو کرده.

من تو دلم: (وا! چه کارا! آخه آدم انقد سست عنصر که با یه حرف بزنه موهاشو نابود کنه؟)

من در واقعیت: عجبا! حالا شاید دوست داشته اشکال نداره هرکسی یه جوره دیگه، شاید دلش میخواد اینجوری علاقه اش رو نشون بده!

2.داشتم با هیجان قربان صدقه نفس میرفتم و به حالت بازی هی گفتم تو انقد شیرینی من میخورمتا! نبات خیلی جدی رو به من: خوب بخورش راحت شیم دیگه! ای بابا! هی میخورمتا! میخورمتا!

3.نیمرو درست کردیم گذاشتیم وسط چهارتایی حمله.تموم که شد نفس دوباره میخواست.گفتم الهی بگردم بچم هنو گشنه شه! نهال: بله دیگه نفس که دوباره بخواد آخیییی بچم هنوز گرسنه است.ما که دوباره بخواییم: ای بابا! سیرمونی ندارین شما؟ (با چاشنی شوخی و خنده البته) گفتم وخی وخی جمع کن خودتو.اینجور مواقع یه اصطلاحی داریم بهم دیگه میگیم پلاستیکی نباش!

4.نفس دشمن درس خوندن اینا (قبلا که مدرسه بود) و الان فیلم دیدن و چیزمیزخوردنشونه.فیلم دیدن چون مدام میخواد به لپتاپ و گوشی دست بزنه و خوردنی هم میاد میشینه شریک میشه، تا تهش بالا نیاد ول نمیکنه.اینا بخوان فیلم ببینن میرن داخل اتاق خوراکی شون رو هم میبرن و در رو میبندن.این طفلک میدونه اونجان، هرچند دیقه یه بار آدی آدی گویان میره در میزنه.آبجی ها از اون تو داد میزنن: شرمنده کسی خونه نیست! ما منزل تشریف نداریم!

5.مکالمه دو خواهر (با عرض معذرت گلاب به روتون) وقتی آب و برق قطع بود: نهال رفت دستشویی اومد چند دقیقه بعد،
نبات: ببین رفتی دسشویی آب بود؟
نهال خیلی ریلکس: اگه دو داری نه اگه یک داری اوکیه!
_نه همون یک دارم.
_اوکی پس برو خیالت راحت!

6.قدیما که کوچیکتر بودن یه گروه داشتن واسه خودشون به اسم پوک لولوها! و قوانین خاص خودش رو داشت.مثلا یه قانونش این بود پوک لولوها نامرئی میشن و هیچ کس نباید اونا رو ببینه و کارهای عجیب غریب انجام میدادند.نهال رییس بود نبات معاون.چند روز پیش بعد مدت ها یاد این گروه افتادن و جلسه گذاشتن.موضوع جلسه؟ رای گیری برای پذیرش و ورود عضو جدید (نفس) به گروه!

7.نفس پستونکشو از بابا ننه شم بیشتر دوست داره. بعد یه دعوا و درگیری شدید بین نهال و نبات، در حالی که کنار نبات نشسته بود گولو (پستونکش) رو بهش تعارف میکنه میگه بیا خواهر بیا یه گولو بزن آروم شی! یه گولوی تفی مون نشه؟

8.رابطه نهال و نبات قبلا که کوچیکتر بودند اینجوری بود که بیشتر با هم بازی میکردن یه وقتایی هم یه دعوایی میشد.الان ولی اصلا با هم نمیسازن و مدام بحث وکل کل دارن و ناسازگارن.انگار که دشمن خونی همدیگه باشن! امیدوارم این مرحله موقتی و گذرا باشه و به سلامتی ازش عبور کنن!


9.قبلا هم گفته بودم فک کنم من با عرض معذرت تِر زدم تو تربیت بچه ها تو بخش همکاری و کمک تو کارهای خونه و اصلا مسئولیت پذیر نیستند.یعنی من باید هر کاری رو شونصد بار بگم تا انجام بشه.واسه همین اغلب اوقات خونمون بازار شامه.امروز عصر بعد اینکه از خواب پاشدم فرستادم حیاط بازی کنن و تو دست و پا نباشن که من سروسامونی به خونه بدم.یه دفعه نبات با عجله اومد شروع کرد به جمع کردن وسایل و تمیز کردن.هاج و واج نیگاش کردم گفتم هان؟ چی شده؟ نکنه من دارم می میرم؟ راستشو بگو! من تحملشو دارم! عاقا اینم غش کرده بود از خنده! نگو اینا تو حیاط که بودن پسر کلاس اولی همسایه از اونور دیوار صداشون میشنوه میگه سلام بچه ها! خونه اید من بیام؟ اینام میگن نععع ما خونه نیستیم! اینم این تیکه رو نشنیده میگیره میگه پس در رو باز کنین من اومدممم.نباتم بدو بدو میاد جمع و جور میکنه یوقت جلوی اینا زشت نباشه!