یادمه زمانی که اینجا شروع به نوشتن کردم نهال چهارساله بود.اسمش و گذاشتم موطلایی.بازیگوش و عجول و مهربون و پرحرف بود.یکی دو سال اول ورود به مدرسه یه سری چالش ها باهاش داشتیم.امروز تولدش بود و وارد ۱۳سالگی شد.الان نسبت به اون موقع همه چی کن فیکون شده.اسمش شده نهال.آروم تر شده.هنوزم عجول و مهربونه و حرف زدنش هم سنجیده تر شده.احساساتی هست ولی نه به اندازه نبات.سه تا دوست صمیمی داره که همیشه باهمن.به شدت تحت تاثیر دوستاشه و خیلی براش مهمه اونا چی میگن و نگاه و نظرشون راجع به خودش چیه.
خطش بهتر شده و همیشه تو فعالیت های جانبی مدرسه شرکت میکنه.درس و مشق و بیشتر کارای مدرسه اش رو خودش انجام میده.زودرنج و حساس شده.داره با علاقه زبان یاد میگیره (نبات انقد علاقه نداره).استفاده از گوشی و فضای مجازیش متاسفانه زیاده (البته الان کمتر شده) هله هوله خیلی دوست داره و متاسفانه یه مقداری هم اضافه وزن داره.البته قدش تو کلاس از بقیه بلندتره.از نظر میزان شلختگی خیلی تغییری نکرده و هنوزم باید شونصد بار بگم تا وسایل و کتاباشون از وسط جمع بشه و اتاقشون مرتب بشه /: قبلا خیلی علاقه به حمام رفتن داشت ولی الان باید به زور بفرستی بره.با نبات هنوزم آبشون تو یه جوب نمیره و مدام میزنن تو سروکله هم ولی در مقابل نفس خیلی احساس مسئولیت میکنه و کمک حال هست.
جملاتی که زیاد به کار میبره: مامان من دیگه بزرگ شدم! مامان من خودم بلدم! مامان میشه تو کار من دخالت نکنید؟! مامان میشه بزارید طبق سلیقه خودم لباس بپوشم؟! آشپزی دوست داره و مدام دنبال کشف تجربه های جدیده.کل کل زیاد داریم.فک کن بچه ای که تاحالا مطیع فرمان تو بوده یک دفعه میزنه زیر همه چیز و میخواد اونی باشه که خودش میخواد.حرفایی میزنه که تو دوست نداری ولی نمیتونی مستقیم باهاش مخالفت کنی.راه هایی رو میخواد امتحان کنه که تو اصلا دلت نمیخواد.ولی نمیتونی پروبالش رو ببندی.راستش رفیق بودن به همین راحتی هام که میگن نیست.باید بلد باشی.صبور باشی.متاسفانه در مورد نهال بیشتر وقتا حسم اینه که مامان پایه و همراهی نیستم.بابتش عذاب وجدان دارم و این موضوع خیلی اذیتم میکنه...بگذریم.
***
دیشب براش جشن تولد گرفتیم.خودم از دو سه روز قبل به شدت حالم بد بود.به علت یه سری ناراحتی ها و مشکلات شخصی از درون داغون بودم ولی حفظ ظاهر می کردم.ولی وقتی همه اومدن و برق خوشحالی رو تو چشمای نهال دیدم حالم خوب شد.خداروشکر همه چی خوب پیش رفت.علاوه بر کادوها یه مقدار هدیه نقدی داره که میخواد هدفون یا ساعت هوشمند بگیره واسه خودش.
***
چند روز پیش به اصرار بچه ها ده روز مانده به پایان شش ماهگی اولین غذای کمکی نفس رو شروع کردیم.با گذشت چند روز حالا دیگه خودشون حرفه ای شدن و تا بیکار میشن میپرن واسه بچه حریره درست میکنن! اونم با اشتها میخوره! به قول نبات یه نون خور و غذاخور جدید به خانواده مون اضافه شد😅