میخواستم زودتر بیام اینجا پست بزارم و هی فرصت پیش نیومد تا امشب که گفتم بیام بگم چهارشنبه ۲۹فروردین بالاخره دخترکوچولوی ما به دنیا آمد و امروز و الان که دارم اینجا مینویسم بیست روزشه (: بیست روزی که برای من کشدار و طولانی گذشت.روزهای اول روحیه ام خوب بود ولی درد امونم رو بریده بود.جوری که فک میکردم هیچوقت خوب نمیشم و روزهای بعد و حالا که دردهای جسمی رو به بهبوده از نظری روحی در نوسانم و هی بالاپایین میشم و ابری و بارونی و طوفانی و بعد آفتابی!

***

دخترها از این تغییر بزرگ به شدت استقبال کردند و هنوز هم ورود این آبجی کوچک براشون عادی نشده و هنوز هم سر بغل کردن و گردوندن و شیر دادن و باد گلو گرفتن خانوم دعواست (: و البته ازحق نگذریم کمک بزرگی هستند برای من و خیلی وقت ها که خسته هستم ازشون سوء استفاده هم میکنما.البته همچنان در زمینه کارهای خودشون مسئولیت پذیر نیستند به طور کامل و باید هزار بار یه کاری رو بهشون بگی ولی در مسائل مربوط به خواهر کوچیکتر با هیچ کس شوخی ندارند!

***

راهکاری که الان برای بهتر شدن حالم پیاده کردم اینه که به مسائل به دید کوتاه مدت نگاه کنیم.طبیعیه که آدم کلی نگرانی و ترس و دغدغه برای آینده داره.آینده ای که دور هست و معمولا کاری هم از دستمون برنمیاد برای این ترس و نگرانی ها، ولی میشه از الان بهشون فک نکرد.من با همین راهکار دوران بارداری آروم و کم استرسی رو سپری کردم(به جز روزهای آخر) یعنی از اول فقط به یکماه بعدش فک میکردم.چیکار کنیم.چی درسته چی غلطه.برنامه چیه.بعد دوباره دوره کوتاه مدت بعدی.الان هم به یکماهیش فک میکنم.تا اون موقع چی باید تغییر کنه.خواسته ات از خودت چیه.کنترل چه چیزایی رو باید تا اون موقع به دست بگیری و...

***

پی نوشت؛ اگه کانال دارید و دوست داشتید منم باشم کامنت بزارید اینجا.تایید نمیکنم که راحت باشید.متقابلا اگه میشناسمتون و دوست داشتید تو کانال من باشید (اونجا فعال تر هستم) بگید که منم لینک بدم بهتون (: