اینجا بدون من

اینجا بدون من

من از به زبان آوردنِ دوست داشتنم بیم دارم
هراس دارم که به هر جان کندنی
به زبان بیاورم
و شنیده نشود،
به زبان بیاورم
و زمانش نباشد،
به زبان بیاورم و پاسخم لبخندی از سرِ ترحم باشد
"نوشتن" اما
هیچکدام از این هراس ها رو ندارد،
مینویسی برای کسی که دوستش داری و بی خبر است،
و منتظر میمانی تا بگوید:
ای کاش یک نفر بود
تا این عاشقانه ها را برای من روی کاغذ می آورد،
و تو با تمام وجود میگویی
"من" آن یک نفرم

علی قاضی نظام

بایگانی

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ

من همیشه تو این سالها برخورد دوگانه ای با عید نوروز و فصل بهار داشتم.تو بچگی مثل اغلب بچه ها دوست داشتم و خوشحال بودم.سالهای بعد کم کم حس های بد در من شکل گرفت به دلایل مختلف و دیگه دوست نداشتم و فقط میخواستم زودتر بگذره.تا همین یکی دو سال اخیر.سالهای بعد از ازدواج چالش هایی که با میم داشتیم و مسئله رفت و آمدها و عید دیدنی و این مسائل و تفاهمی که وجود نداشت هم به این موضوع دامن زد.الان ولی میتونم بگم جفتمون بزرگ تر شدیم و عاقل تر و دیگه حاد نیست این مسئله به اون صورت.خودم هم انگار آروم گرفته باشم.دیگه هیچ چی رو سخت نمیگیرم و اعتراف میکنم اینجوری خیلی راحت تر هم میگذره (:

برنامم برای شروع سال جدید اینه، بیشتر رو سلامت روانم کار کنم و تلاش کنم در جهت تزریق هرچه بیشتر آرامش و شادی به خودم و خانواده کوچکم.

و بی خیالی!

عجب چیزیست این بی خیالی و دنیا را به هیچ گرفتن!

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۲۹
Reyhane R