راستش امروز با خوندن دو قسمت قبلی احساس کردم چقد منم منم توش زیاده و شاید برداشت بشه قصد داشتم از خودم تعریف و شوآف کنم! در حالی که واقعا اینجوری نیست و منم یه آدمم با همه کمی و کاستی ها و مطمئنا تا اینجای کار اشتباه و روزای سخت زیاد داشتم.

چندتا نکته و تجربه کوچولو هست که دوست داشتم بگم.یکیش "زاویه دید" هست.وقتی ناراحتی، عصبانی هستی، خسته ای، وقتی از دستش کلافه ای، کافیه فقط اون لحظه دنیا رو از چشم بچه ات ببینی! اون زمانی که بچه ها کوچیکتر بودن و خرابکاری میکردند با خودم میگفتم ریحانه تو سی و خورده ای سال تو این دنیا زندگی کردی.یه عالمه چیزای مختلف دیدی، حس کردی، تجربه کردی.کنجکاویت به شناخت دنیا برطرف شده ولی این بچه تازه وارد این مرحله شده.دوست داره همه چیز رو لمس کنه، بشناسه، تجربه کنه، یاد بگیره.این بچه پر از حس کنجکاویه.یه عالمه چیز هست که نمیدونه.یه عالمه لذت هست که تجربه نکرده.پس وقتی میخواد تو دستشویی آب بازی کنه و آب بپاشه میخواد این لذت رو تجربه کنه.وقتی دم به دیقه لباس میاره و میپوشه میخواد خودش رو بشناسه.وقتی دست میکنه تو خاک گلدون.وقتی با ترکوندن آشپزخونه برای خودش شربت و معجون های عجیب غریب درست میکنه.وقتی رو دیوار نقاشی میکشه.وقتی لجبازی میکنه.وقتی از رو مبل ها می پره و غرق شادی و هیجان میشه.وقتی تو پارک و مهمونی و فروشگاه میخواد دست به همه چیز و همه جا بزنه و هزارتا مثال دیگه.اینکه تو اون لحظه بجای نگاه یه والد بزرگسال نگران و مستاصل همه چیز رو از زاویه دید یه بچه که هنوز اول راهه ببینی این خیلی کمک کننده است.

دوم مسئله دروغ گفتن بچه هاست.چه بخواهیم چه نخواهیم بالاخره بچه ها یاد میگیرن که یه مواقعی میتونن با دروغ و نگفتن حقیقت کارشون رو پیش ببرن.حالا دلیلش یا ترس از واکنش ما میتونه باشه.یا جلب توجه یا هر دلیل دیگه ای.ترس از واکنش خیلی مسئله مهمی هست.مثال میزنم.چند سال پیش بچه ها میخواستند اتاق ما رو تزئین کنند و به خیال خودشون حالا یادم نیست اونجا تولد بگیرن یا هرچی.اومده بودن یه سر ریسه رو بسته بودند به آینه و کشیده شده بود و آینه به طرز فجیعی افتاد شکست.شب که میم اومد و میخواستیم بریم بیرون آینه کاملا جمع شده بود و فقط یکم خورده شیشه مونده بود.من اونجا نبودم و فقط صداشون رو میشنیدم.وقتی میم سوال کرد چی شده دیدم خیلی هماهنگ و ریلکس دارن یه چیز دیگه میگن! تو ماشین که نشستیم گفتم یه اتفاقی افتاده و اگه شما قول بدی آروم باشی و عکس العمل بدی نداشته باشی بچه ها میخوان راستش رو بگن و گفتند.یعنی در واقع نگفتن حقیقت برای این بود که نمیدونستند قراره با چه واکنشی روبرو بشن.اینجا باید اعتماد سازی بشه.من تو حالت عادی همیشه بهشون میگم.اگه اتفاقی افتاده یا کار بدی کردید من همیشه میشنوم و کنارتون هستم و سعی میکنم ری اکشن بدی نداشته باشم تا جایی که میشه.ولی اگه راستش رو نگید و بعدا بفهمم خیلی بیشتر ناراحت میشم.اگه بچه احساس امنیت کنه و شما درست برخورد کنید مطمئن باشید میاد به سمتتون.چون خیالش از بابت شما و واکنش تون راحته.

سوم اینکه موقع خشم و عصبانیت چه برخوردی داشته باشیم که بچه کمترین آسیب رو ببینه؟ یادمه زمانی که مدارس مجازی بودند من همزمان دوتا دانش آموز کلاس اول و سومی داشتم.با کلی کار و مسئولیت و چقد کلافه و خسته میشدم.یه روز که حوالی ظهر باید یه ویس میفرستادیم ویس همینجوری نیمه کاره رها شد و کسی دکمه قطع رو نزده بود و همینجور صداهای خونه ضبط شده بود.بعدا که اون ویس طولانی رو کامل گوش دادم یادمه کلی جا خوردم و چقد حالم بد شد و فهمیدم چقد گاهی عصبی و غیر قابل تحمل میشم و داد میزنم سر بچه ها! درحالی که هیچکدوم مقصر نبودیم و کرونا این شرایط رو به وجود آورده بود.از اون موقع هروقت میخوام رفتار بدی داشته باشم میگم فک کن الان دوربین روشنه یا صدات داره ضبط میشه.میخوای دوباره اون احساس بد تکرار بشه بعد دیدن یا شنیدن رفتار خودت؟ یا مثلا دیدین تو فضای مجازی یه فیلم میبینیم که والدین رفتار درستی با بچه ندارند و همه واکنش نشون میدن؟ درصورتی که اگه بعضی وقتا از خودمون هم فیلم گرفته بشه و پخش بشه، به مراتب رفتارهای خیلی بدتری از اینا رو داریم.فقط خودمون متوجه نیستیم و کسی هم نمیبینه و میگذره.ولی اثر و آثارش رو بچه باقی میمونه تا بزرگسالی.

تکنیک ده ثانیه هم یه تکنیک موثر هست.هر وقت دچار خشم شدید یا بچه کار بدی انجام داده که شما رو عصبانی کرده یه نفس عمیق بکشید و از یک تا ده بشمارید.بعد واکنش نشون بدید.یا صحنه رو برای چند ثانیه ترک کنید و بعد که آروم تر شدید دوباره برگردید.شاید کار ساده ای به نظر بیاد ولی خیلی تاثیر گذار هست.وقتی که بچه گریه شدید میکنه و ناراحت هست تنهاش بزارید گریه اش تموم بشه و آروم بشه.دخترای ما معمولا اینجور مواقع میرن تو اتاق و در رو میبندن و رو تخت گریه میکنند.یکم صبر کنیم فضا آروم بشه و گریه بچه قطع بشه و یکم به اتفاقی که افتاده فک کنه.بعد بریم داخل اتاق و صحبت کنیم...