6.چیزی که این روزا دور و برمون زیاد میبینیم حمایت و توجه بی حد و افراطی والدین نسبت به بچه هاست.شاید دلیلش این باشه که ما مادرای ده شصتی خودمون این توجه و حمایت همه جانبه رو ندیدیم و حالا یه جورایی درصدد جبران هستیم.چند روز پیش با یه معلم غیر انتفاعی مقطع دبستان صحبت میکردم.ایشون میگفت واقعا شرایط جوری شده که ما جرات نمیکنیم به بچه بگیم بالا چشت ابروعه! سریع والدین سر کوچکترین چیز لشکرکشی میکنن میان مدرسه دعوا.تو کانال هایی که میخونم هم چند مورد بوده که مثلا معلمه یه چیزی به بچه گفته مادره سریع پاشه رفته دعوا که مثلا حق بچه اش پایمال نشه.ممبرام از اونور همه زیرش رو دادن بالا که آفرین! و معلمه رو فحش کش کردند! واقعا اینهمه حق به جانب بودن و طلبکاری از کجا میاد؟ اینکه ما نزاریم آب تو دل بچه تکون بخوره محبت بهش نیست.خیانته.آیا در آینده هم این بچه میتونه در نبود والدین از پس خودش بربیاد؟ نخیر! در واقع در بزرگسالی هم تحمل کوچکترین شکست و ناملایمتی رو نخواهد داشت و همه باید دربست در خدمتش باشن.کاش از یه سنی به بعد دیگه بزاریم بچه ها خودشون با مشکلاتشون روبرو شن و براشون راه حل پیدا کنند و بفهمن قرار نیست دنیا همیشه بروفق مرادشون باشه.

7.چند وقت پیش بعد مدت ها نهال رفت رو ترازو و فهمیدم اضافه وزن داره.چون قدش نسبت به بچه های هم سن خودش کمی بلندتره ظاهرا خیلی مشخص نیست.ولی خب این مشکلیه که من خودم هم داشتم و واقعا نگرانی بزرگی برام هست.تا حدی هم میدونم دلیلش از کجاست.اینکه دوتا عادت بد داره.یکی اینکه چون ذاتا بچه عجولی هست غذا رو خیلی سریع میخوره و اینجوری باید غذای بیشتری بخوره تا مغز فرمان سیری رو بده.دومی هم عادتِ بدِ غذاخوردن در هنگام تماشای فیلم و تلوزیون هست.تحرکش هم زیاده و از اونور اشتهاش هم.ولی چون تو سن رشد هست نمیشه خیلی جلوش ایستاد.حالا این هفته میخوام برم پیش متخصص تغذیه صحبت کنیم.از اونور نگران آسیب روحی احتمالی از زیاد پرداختن به این موضوع هستم.اینکه از الان تو این فکرا بیافته و نسبت به خودش احساس خوبی نداشته باشه و موقع غذاخوردن عذاب وجدان بگیره🤦‍♀️😕

8.چند روز پیش تولد نبات بود و در ساده ترین حالت ممکن برگزار شد.بدون تم تولد و لباس پرنسسی و دی جی و عکاس و کادوهای آنچنانی.کادوهاش یه دونه دامن بود (چون میدونستم عشق دامنه)، یه کیف میکی موس کوچولو، یه ست آهنربا و یک تک شاخ نرمالوی بامزه و این بچه با تک تک اینها ذوق کرد و خوشحال بود.میخوام بگم بچه ها مثل ما بزرگترها در بند مادیات و ظواهر و چشم و هم چشمی نیستند.این ما هستیم که این توقعات رو در اونها ایجاد میکنیم و بهش پروبال میدیم.بارها دیدم بچه هایی که انقد اسباب بازی و چیزای رنگ و وارنگ دارند که دیگه هیچی خوشحالشون نمیکنه.در واقع باید میلیونی خرج کنی تا خوشحال بشن! بچه ها فقط یه فضای امن و آروم میخوان.کلی براش خرج کنی ولی محیط پر از تنش و دعوا و اختلاف باشه بی فایده است.

9.یه گروهی از طرف مدرسه ایجاد شده با عنوان فرشتگان سحرخیز.کارکردش هم اینه بچه هایی که برای نماز صبح بیدار میشن تو این گروه با ویس حضورشون رو اعلام میکنن.هیچ اجباری در کار نیست و اصلا چک نمیشه کی فرستاد و کی نفرستاد.خیلی ها هم ویس نمیفرستند.منتها هر ماه یا دو ماه یکبار جایزه یا برنامه یا اردویی برای بچه هایی که اعلام حضور کردند در نظر گرفته میشه.بنظرم ایده خوبی هست برای تشویق بچه ها به خواندن نماز صبح.گاهی که ویس ها رو باز میکنن بچه ها، اول صبح صدای سلام صبح به خیر یه عالمه بچه خواب آلود تو خونمون می پیچه (:

10.در حال حاضر دخترا جز مدرسه هیچ کلاس اضافه ای نمیرند.یعنی وقت نمیشه.یا شایدم ما پدرومادر تنبل و بی خیالی هستیم.کلاس هایی مثل زبان ورزش موسیقی هنر.از شما چه پنهون وقتی میبینم و میشنوم ملت چقد بچه هاشون رو این کلاس و اون کلاس میبرن ناخودآگاه استرس میگیرم.ولی واقعا خداقوت میگم بهشون.اینکه وسط اینهمه بدو بدوهای زندگی علاوه بر گرفتاری درس و مدرسه باز هزینه کنی و بچه رو هفته ای ده بار ببری و بیاری و باهاش کار کنی، کار بسیار سختیه...