اینجا بدون من

اینجا بدون من

من از به زبان آوردنِ دوست داشتنم بیم دارم
هراس دارم که به هر جان کندنی
به زبان بیاورم
و شنیده نشود،
به زبان بیاورم
و زمانش نباشد،
به زبان بیاورم و پاسخم لبخندی از سرِ ترحم باشد
"نوشتن" اما
هیچکدام از این هراس ها رو ندارد،
مینویسی برای کسی که دوستش داری و بی خبر است،
و منتظر میمانی تا بگوید:
ای کاش یک نفر بود
تا این عاشقانه ها را برای من روی کاغذ می آورد،
و تو با تمام وجود میگویی
"من" آن یک نفرم

علی قاضی نظام

بایگانی

مادرانه ها (قسمت اول)

چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۴۳ ق.ظ

مدت ها بود  تصمیم به نوشتن داشتم و امروز بالاخره عملی شد.یادمه اون اوایل که تو وبلاگ از بچه ها مینوشتم نبات ۲ساله و نهال ۴ساله بود و از شیرین کاری هاشون مینوشتم.الان نبات ۹ساله شده و نهال ۱۱ ساله.خیلی چیزها تغییر کرده و دغدغه ها و چالش هامون از این رو به اون رو شده.با این حال دوست داشتم بعضی چیزها رو اینجا بنویسم و به اشتراک بذارم.


1.در حالی که نصف بیشتر بچه های اطرافشون گوشی و موبایل شخصی دارند بچه های ما هنوز ندارند.تنها یک لپتاپ هست برای فیلم دیدن و بازی که در دسترس همه هست و گاهی تحت نظارت به نت گوشی من وصل میشن.برای ارتباط با دوستان و گروه ها و کارهای مدرسه هم گوشی من در دسترس شون هست.راستش ایده من و میم اینه که این کار هرچی دیرتر انجام بشه بهتره.ترجیح من اینه بچه الان که تو سن رشد و یادگیری هست وقتش رو به جای گذروندن تو گوشی و فضای مجازی تو دنیای واقعی بگذرونه و بازی و حرکت کنه و کتاب بخونه و معاشرت کنه‌.خودشون هم خیلی اصراری ندارند و گاهی که بچه ای رو میبینند که گوشی داره، یادشون می افته و درخواست میکنند و میشنوند که قانون خانواده ما اینه و فعلا باید صبر کنید.ولی از شما چه پنهون گاهی فک میکنم نکنه بعدها احساس عقب ماندگی داشته باشند از بچه های دیگه و احساس خوبی به این عدم دسترسی آزاد نداشته باشند؟


2.نبات برخلاف نهال عاشق زیورآلات و آویزون کردن زلم زیمبو به خودشه.این وسط یه دونه رینگ بنفش داره که دوستش بهش هدیه داده و این شبانه روز تو دستش هست! چندباری نهال شاکی شده که اینو در بیار دستت هوایی بخوره.زیرش میکروبا لونه کردند و اونم نشنیده میگیره.چند روز پیش نهال یواشکی بهم گفت مامان من بعضی شبا بیدار میمونم.خواب که رفت یواشکی رینگش رو درمیارم و میزارم زیر بالشتش.صبح که بیدار میشه فک میکنه از دستش دراومده و دوباره میپوشه.اینجوری دستشم هوا میخوره تا صبح🤦‍♀️😅


3.کار خوبی که مدرسه شون انجام میده اینه که برای هر پیشرفت و کار خوبی بهشون چک امتیاز میدند و میتونن جمع کنند و متناسب با مبلغش از کمد جایزه ها، جایزه بردارند.یادمه یه بار اینو نوشتم و یکی اومد گفت این کار غلطه و بچه ها شرطی میشند.بنظر من شیوه درست و کارسازی هست و بچه یادمیگیره برای بدست آوردن چیزی که میخواد تلاش کنه.خلاصه اینا از اول سال یه عالمه چک جمع کردند و یه روز اومدن همه رو گذاشتند رو هم داخل یه کیف چرمی کوچیک و بعد اون کیف چرمی گم شد! هرچی هم گشتیم پیدا نشد.خداییش من خیلی ناراحت شدم که نتیجه زحماتشون به باد رفت.خودشون هم یه مقدار ناراحت شدند و تموم شد.قرار شد فرداش تو مدرسه هم پرس و جو کنن.ظهر که نشستند تو ماشین گفتم چی شد.فرمودند هیچی پیدا نشد.بی خیال مامان! مهم نیست.دوباره جمع میکنیم! حالا من یاد بچگی خودم افتادم که اگه همچین اتفاقی برام می افتاد تا سه روز گریه میکردم.ولی اینا ریلکس! یعنی کلا نسبت به نسل ما که خیلی استرسی بودیم بچه های این نسل راحت تر همه چیز رو میپذیرند و کنار میان.البته خوشبختانه چند روز پیش کیف چرمی زیر صندلی ماشین پیدا شد و مادری از نگرانی درآمد (:


4.تو مدرسه به صورت دوره ای بچه های کلاس پنجم و ششم مسئول انتظامات میشن و یه کلاه سبز بهشون میدند و به مدت یک هفته باید یه سری کارها رو انجام بدند.مثلا صف ها رو مرتب کنن و مراقب بچه های کوچیکتر باشن که کار خطرناکی تو حیاط انجام ندند و به موقع بیان بیرون و برن داخل و خلاصه یه جورایی پلیس مدرسه حساب میشن.نهال هم این هفته کلاه سبز بود.دیروز داشتم تو آشپزخونه ازش میپرسیدم.اونم راه میرفت و جواب میداد.این وسط نبات هی می اومد و یه لگدی بهش میزد و فرار میکرد.اینم یه چندبار محل نذاشت ولی دیگه عصبانی شد و گفت بدبخت! دوبار تا حالا اسمتو نوشتم و فردا میبرم میدم به خانوم😏 نبات وا رفت که چرا؟ میگه دیروز داشتی با فلانی خانوم و فلانی خانوم (دوستاش) تو پله ها میدویدی! یه بار هم صبح دیر اومدی مدرسه! (حالا جفتشون صبح با هم میرسن) نبات اشکش دراومد و با ناراحتی گفت خیلی نامردیه.تو میخوای مشکلات خونه رو با مسائل مدرسه قاطی کنی و اینجوری ازم انتقام بگیری😩 آخرش راضی شد یه فرصت دوباره بهش بده😅


5.نهال بچه مهربونیه و از اول سال کمک میکرد به همکلاسی هاش و همواره از این بابت تشویقش کردم که خوبی و مهربونی مثل یک زنجیره می مونه.وقتی به دیگران کمک میکنی مطمئن باش یه جای دیگه به خودت برمیگرده.مثلا وقتی کسی تو گروه سوالی میپرسه یا میگه از فلان صفحه عکس بفرستید و کسی داوطلب نمیشه من یا نهال میفرستیم.ولی کم کم جوری شد که مثلا بچه هه غایب بوده یا تو مدرسه نمینوشته و میرسیده خونه تو پی وی (تو گروه هم نه) پیام میداده که فلانی هرچی امروز معلم کار کرده رو برا من بفرست! اینجا مجبور شدم دوباره بهش یادآوری کنم  که خوبی هم حد و مرز داره.اگه جایی میبینی طرف به خاطر راحتی و عافیت طلبی خودش داره تو رو میندازه به زحمت لازم نیست دیگه به اون کار ادامه بدی...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۰
Reyhane R

نظرات  (۳)

سلام عزیزم :)

چقدر من مورد ۱ رو می‌فهمم و واقعا گاهی نگرانیت، نگرانی منم هست ولی هرچی فکر می‌کنم می‌بینم این بهترین انتخابه و برای خودشون اینجوری بهتره واقعا، البته خودشون هم خیلی پیگیرِ داشتنش نیستن و کاملا پذیرفتن :)

مورد ۵ هم دغدغه‌ی من هست، گاهی می‌مونم بین یاد دادن همزمانِ اینکه مهربانی خوبه و باید به دوستانشون مهربانی کنن و اینکه بفهمن مهربانی بیش‌ازحد و بیش‌از ظرفیتِ طرف مقابل چقدر سمیه :(

 

چقدر خوب بود این مادرانه‌ها، بازم بنویس❤️🌹 :)

پاسخ:
سلام آرامش جان.همیشه میخونمت و خوشحالم که بهتری.منم همین فکر رو میکنم و امیدوارم در آینده هم پشیمون نشم.

ببین چند روز پیش هم کلاسی نبات (یه دختربچه ۹ساله) که گوشی شخصی داره یه کلیپ براش فرستاده بود که داخلش بچه هه همش سرش تو گوشی بود.بعد مامانش اومد شاکی ازش درس پرسید وقتی بلد نبود گفت اگه حواست به درس بود الان اینا رو بلد بودی.بعد بچه هه حق به جانب میگه مامان میدونی ساناز کیه؟ میگه نه! میگه بله اگه حواست به بابا بود الان میدونستی ساناز کیه!!! یعنی اصلا دلم نمیخواد به این زودی تو این فضا قرار بگیرن و این چیزا به گوششون بخوره🙁😕😕

فعلا تا جایی که ذهنم یاری کنه مینویسم.ممنون از همراهیت (:

عزیزم نهال نگران هوا خوردن دست خواهرش هست :))

 

خیلی خوبن بچه ها! و چه خوب که مامانی مثل شما دارند. خدا برای هم حفظتون کنه!

 

ولی نی نی که بیاد فکر کنم سه تا مامان داشته باشه!! و دعوا بشه سرنگهداریش :)) 

پاسخ:
بله😅 انقد از دست این آبجی کوچیکه حرص میخوره که حد نداره🤭😁

ممنونم ازت.زنده باشی.عاقا من کامنت هات رو تو وبلاگای دیگه میخونم کیف میکنم.که اینقد دل بزرگی داری و به همه کمک میکنی🥰

آره.الانم گاهی تقسیم وظایف میکنن ولی در واقعیت به احتمال زیاد اون موقع فقط خودم بمونم و حوضم😏🤣🤣

مادر دخترها😍

چقدر خوب نوشتی...من هم با زینا کم کم دارم وارد مرحله جدیدی از مادر بودن میشم،نوشته هات به من خیلی کمک می کنه

سلامت و شاد باشی

پاسخ:
ممنونم مونا جانم.لطف داری🌺

دوست دارم اگه بشه یه پست جداگانه فقط از تغییرات و چالش های این روزهام با نهال بنویسم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">