اینجا بدون من

اینجا بدون من

من از به زبان آوردنِ دوست داشتنم بیم دارم
هراس دارم که به هر جان کندنی
به زبان بیاورم
و شنیده نشود،
به زبان بیاورم
و زمانش نباشد،
به زبان بیاورم و پاسخم لبخندی از سرِ ترحم باشد
"نوشتن" اما
هیچکدام از این هراس ها رو ندارد،
مینویسی برای کسی که دوستش داری و بی خبر است،
و منتظر میمانی تا بگوید:
ای کاش یک نفر بود
تا این عاشقانه ها را برای من روی کاغذ می آورد،
و تو با تمام وجود میگویی
"من" آن یک نفرم

علی قاضی نظام

بایگانی

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

1.میگن برای اینکه کار انجام بشه و انگیزه داشته باشید هدف هاتون رو تقسیم کنید به کارهای کوچیکتر و انجام شدنی.چون سنگ بزرگ علامت نزدنه معمولا.من اول شهریور اومدم یه لیست ۸۰ موردی نوشتم از کارهای خیلی ریزی که همشون کنار هم میشن یه کار بزرگ (برای خودم) اوایل خوب پیش نمیرفت.حتی بعضی روزها یه مورد هم تیک نمیخورد ولی تا امروز که ۱۵ شهریور هست ۴۰ مورد انجام شده.چهل تا کار کوچیک ولی مفید.این کار (نوشتن ریز به ریز و جزئی کردن کارها) برای من خیلی کمک کننده بود.

2.نفس خیلی قلقلکی و خوش خنده است.یه بار اومدیم مثه این فیلما قبل خواب ماساژش بدیم عاقا به هر ورش دست میزدی خنده اش میگرفت! کمرش رو ماساژ میدادی دلش رو ماساژ میدی به کف پاش دست میزدی زارت خنده اش میگرفت.دِههه! بچه یه دیقه عاقل و ساکت بشین مثه این باکلاسا ماساژت بدم دیگه! فک کنم سیمای قلقلکش اتصالی کرده و یکسره شده.

3.ما یه منبع آب داریم زمانی که فشار آب افت میکنه و قطع میشه از آب داخل منبع استفاده میکنیم با پمپاژ.این تشکیلات داخل پارکینگه و زمانی که میم کاری داره یا میشینه داخل ماشین با گوشی بازی میکنه یا پیام هاش رو چک میکنه، اولین کارش اینه پمپ رو خاموش میکنه! (چون صدای زیادی هم تولید میکنه) و میگه وقتی هنوز آب میاد (ولو اندازه یک شیر سماور) چرا این پمپ بی زبون و روشن میکنین؟! بارها شده یکیمون تو دششوری گیر افتاده بدون آب و فریاد زنان گفتیم بابااااا یکی اووون پمپ وووو رووووشن کنهههه/: اصن به قول نهال یکی از تفریحات سالم بابا اینه بره پارکینگ پمپ و خاموش کنه/:

4.یه خونه تکونی آرام و ملویی رو شروع کردم به مناسبت شروع پاییز و باز شدن مدرسه ها و مهمترین کار هم آماده سازی و تمیز کردن اتاق بچه ها بود که انجام شد.حالا بقیه رو که میبینم (حتی تو همین فضای مجازی) که چقد رو تمیزکاری و اینا حساسن و وقت میزارن احساس هَپَلی و شلخته بودن بهم دست میده.من اصلا سخت نمیگیرم و همیشه فقط در حد کفایت تمیزکاری میکنم.اصلا با شوینده ها و مواد شیمیایی هم میونه خوبی ندارم.خونه تکونی ما مثل بقیه نیست تا فیها خالدون خونه رو بریزن بیرون، بشورن و بسابن و بزارن سرجاش.ما فقط در حدی تمیز میکنیم که خونه قابل سکونت باشه/:

5.این فضای رقابتی و مقایسه ای که تو فضای مجازی هست و دوست ندارم.اینکه همه دارن بدو بدو میکنند و اکتیو و فعال هستن و هی کتاب میخونن و فیلم میبینن و میرن سر قرار و کلی دوست و رفیق دارن و میرن سفر و هی چیزای خوشمزه درست میکنند.اونوقت یکی که آروم نشسته داره زندگیش رو میکنه احساس عقب افتادگی بهش دست میده و با خودش میگه پس چرا من هیچ کاری نمیکنم؟! تو نشستی داری زندگیت رو میکنی عزیز! کی گفته همه باید انقد فعال و فرهیخته باشیم؟ شاید یکی دوست داشته باشه ریتم زندگیش کند و آروم باشه.شاید یکی خسته باشه.یکی پول نداشته باشه.یکی تنها باشه.قرار نیست همه شبیه هم باشیم.

6.یا مثلا داشتم یه پادکست گوش میدادم چند روز پیش در مورد تربیت بچه، خانوم کارشناسی که داشت تز میداد و از حرفاش مشخص بود وضع مالی خوبی داره، شرایطش جوری بود که بچه اش از قبل به دنیا اومدن پرستار و کمکی داشته.خب تجربه ها و راهکارهای ایشون اصلا به درد منی که این شرایط رو نداشتم نمیخوره.چرا باید گوش بدم و احساس ناکافی بودن بگیرم که چرا من اینجوری با بچم رفتار نمیکنم؟ منی که دست تنهام و بیشتر مواقع خسته و عصبی ام؟ بنابراین خیلی راحت صفحه پادکست رو بستم و دیگه ادامه ندادم.در حالی که سالهای قبل بی توجه به شرایط، نسخه های دیگران رو میدیدم و میشنیدم و مقایسه میکردم و عمیقا حس ناکافی بودن بهم دست میداد :/

7.این هفته خبر از دنیا رفتن یک دوست وبلاگی دور رو شنیدم و خیلی ناراحت شدم.گرچه دوستی و صمیمیتی بین ما نبود و من سالها صرفا فقط یک خواننده خاموش بودم.خیلی غم انگیزه فک کنی آدمی که ده سال خاطرات و احساسات واقعیش رو اینجا مینوشت، جایی که شاید هیچ کس از آدم های واقعی زندگیش از وجودش خبر نداشت، دیگه تو این دنیا نیست و این صفحه دیگه برای همیشه متروکه شده.گاهی فک میکنم یعنی چی میشه آخرش؟ چه بلایی سر صفحات و نوشته هامون میاد وقتی ما نباشیم؟

8.زمانی که نوشتن رو شروع کردم اینجا نهال شش ساله بود و میخواست بره پیش دبستانی.امسال دخترکم ابتدایی رو تموم کرده و داره وارد مقطع متوسطه اول میشه.برای ثبت نام تو مدرسه جدید کلی چالش داشتیم و روزهای سختی رو گذروندم ولی خداروشکر در نهایت درست شد و ثبت نامش کردیم.فک نمیکردم یه روزی پیدا کردن مدرسه خوب و تغییر مقطع تحصیلی انقد برامون سخت و پر چالش باشه.نبات هم میره پنجم و با ششمی ها امسال میشن ارشد مدرسه! لوازم التحریر و ملزومات مدرسه رو هنوز تهیه نکردیم.راستش سالهای اول خودمم پا به پاشون ذوق داشتم و کیف میکردم.الان ولی بیشتر استرس هست و نگرانی بابت هزینه ها /:

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۴۱
Reyhane R