۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

پست ثابت

بیان شده مثل مریض محتضری که روزهای آخرش رو میگذرونه و هر دفعه میایی میبینی یکی از علائم حیاتیش رو از دست داده!

با این حال من همچنان هستم و هر زمان فرصت کنم اینجا مینویسم.هر چند دیر به دیر.اما اگر میشناسمتون و وبلاگ دارید و دوست داشتید در تلگرام من رو دنبال کنید اینجا پیغام بگذارید.

برای روزی که دیگه اینجا نبود...

+کامنت ها تایید نمیشن.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت هفدهم

چند روزی رفته بودم تو غار تنهایی و حالا گرچه اون غم و حس و حال روزهای اول رو ندارم بازم بیرون اومدن ازش یکم سخته.هی به خودم میگم بنویس.همین چیزای کوچیک و روزمره رو بنویس.شاید حالت رو بهتر کنه.هی یه ندای درونی میگه که چی بشه؟ وقت گرانبهای ملت رو بگیری که چی؟ خلاصه گرفتاری شدیما از دست این نداخانوم درون😁

اینجا به جای بارون و برف و رعد و برق و رگبارهای بهاری تا دلتون بخواد باد میاد!
صبح و شب.همیشه از قبل عید شروع میشه و این موقع سال شدت میگیره تا گرده گل ها و درختا جابجا شن و به بار بشینن.پنجره آشپزخونه من مدت هاست که بسته نشده و بازه.با اینکه گاهی گرد و خاک هم سوغاتی میاره.جدیدا آشپزخونه رو بیشتر دوست میدارم.تو خونه تکونی، میز و صندلی رو گذاشتیم یه گوشه و حسابی بزرگ و دلباز شده.فرش نو و نرمالو پهن کردیم و تقریبا هر موقع که بری نسیم خنکی که از پنجره میاد تو، داره پرده رو تکون میده میرقصونه! و من عاشق دیدن و لمس این لحظه هام.اگر نم بارونی هم بیاد که دیگه چه بهتر!

دخترکوچولو در آستانه یک سالگیه و جمعه احتمالا یه تولد کوچیک و جمع و جور براش بگیریم.یادتونه گفتم برای دوتا دندون خرگوشی صفر کیلومترش چقد ذوق کردیم؟ الان صد برابر بیشتر از اونو برای راه رفتنش داریم! اینجوری بود که یکی دو ماهی بغل چیزها رو میگرفت و راه میرفت.تو سفر مشهد رو سرامیک های خنک حرم اولین قدم هاش رو برداشت و الان چند روزه کامل راه میره (هرچند کج کج و پنگوئن وار😁) ولی انقد خودش کیف کرده از این توانایی جدید و از این جرات و جسارتش که اصلا دلش نمیخواد دیگه بشینه یا چاردست و پا بره! و همه اینا هر لحظه منو شگفت زده میکنه.اینکه یکی جلو چشمت لحظه به لحظه داره بزرگ میشه و هرروز یه کار جدید یاد میگیره خیلی عجیب و شیرینه! یا مثلا رفتارهایی که میکنه.که میفهمی درک میکنه خیلی چیزها رو! مثلا لباس بپوشی خوشحال میشه و خیلی ددری هست، یا گوشی میگیره دم گوشش و یه چیزایی بلغور میکنه، یا جدیدا به حالت تحکم غر میزنه و چیزی رو بخوای ازش به زور بگیری از خودش دفاع میکنه، یا اول صبح که بیدار میشه و ظهر که میریم دنبال آبجی ها یه عالمه خوشحاله و ذوق میکنه.یا به هرکی غریبی کنه بهش میچسبه! (احتمالا یه جور واکنش دفاعی هست برای اینکه طرف رو نبینه😅) تجربه خوردن بعضی چیزها برای اولین بار هم جالبه.مثلا چند روز پیش برای اولین بار هندوانه خورد! یا بستنی خیلی دوست داره.یا خودش دوست داره از بطری نی دار مستقل آب بخوره...

موافقین ۵ مخالفین ۰
Reyhane R

یادداشت شانزدهم

صبح علی رغم بیخوابی شب قبل، خوش اخلاق و عالی بودم.اما رفته رفته هوا گرم تر شد، چهارده پونزده ساعت تو راه بودیم (با توقف های زیاد) و بچه خسته و کلافه شده بود، دو ساعت تو ترافیک موندیم، پارکینگ پیدا نمیشد.ژولیده و خسته و کثیف.این شد که مُودم به شدت اومد پایین.

دو رسیدیم محل اسکان و نوبتی دوش گرفتیم.کلی وسیله باید سروسامون میدادم ولی توانش نبود.میم و بچه ها بعد یه استراحت کوتاه رفتند حرم.من موندم و تصمیم گرفتم بخوابم، با نفسی که تو ماشین یه چرت کوتاه زده بود.داشتم له له میزدم واسه خواب ولی هرکاری کردم ایشون نخوابید! حالا من بعد ده دوازده سال یادم رفته بود سفر با بچه نوپا چقد سخته.تابستونم که شمال رفتیم زیر شش ماه بود و اذیتی نداشت واقعا.ولی این دفعه بغل همه چی میخواد وایسته.به همه چیز میخواد دست بزنه و مزه اش رو بچشه! همه جا هم ناایمن و غیر بهداشتی برای بچه.میخواست لبه تخت وایسته و تست تعادل بگیره! بچه ای که هنوز راه رفتنم بلد نیست! اینقد کلافه و عصبانی بودم از خستگی و بی خوابی که بی اختیار جلوش زدم زیرگریه.اینم به هیچ جاش نبود و با ذکر " عجب ننه ی اُسکُلی دارم من " همچنان به کارش ادامه میداد /:

اینجایی که هستیم خیلی خیلی نزدیکه به حرم و از پنجره اتاق گنبد و گلدسته ها و رفت و آمد و شلوغی و جمعیت پیداست. موقع غروب آفتاب صدای نقاره ها که اومد پنجره رو باز کردم و با دیدن منظره بیرون حالم خوب شد.پا شدم به سروسامان دادن کارها و بچه هم در نهایت خوابید.

میم و بچه ها که برگشتند موندند پیش نفس و من رفتم.هوای خنک و عالی.راستی راستی وسط شلوغی و جمعیت گم شدم.سر صبر همه جا رو گشتم و آسوده و سبکبال برگشتم خونه.

الان هم همه خوابیدند جز همون بنده خدایی که ذکر خیرش بود.قراره ساعت دو و نیم سه نفس رو بزاریم واسه باباش و با دخترا بریم نیمه شب گردی و حرم گردی...

یکی از کارهای جالب داخل حرم برای من، گوش دادن به صداها و زمزمه هاست.دقیق که میشی میبینی هرکدوم به یه لهجه و زبانی صحبت میکنن و این برای منی که عاشق لهجه ها و گویش های مختلفم خیلی هیجان انگیزه😊
موافقین ۱۲ مخالفین ۰
Reyhane R